محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

پاطمه

سلام گلم   چند دقیقه پیش صداتو شنیدم که انگاری کسی رو صدا میزنی.اول توجه نکردم.ولی بعداز اینکه خوب گوش دادم . شنیدم که میگی پاطمه پاطمه پااااااااااااااطمهههههه.گفتم بله؟من کفش میخوام .پاهاتو بهم نشون دادی. با بابایی بدون کفش رفتی پایین.کفش رو برات انداختم پایین و گفتم چی صدام کردی؟پاطمه؟خنده ی زیرکانه ی تحویلم دادی.نانازم قربون حرف زدنت که گاهی اوقات از بس جمله ای رو تکرار میکنی میری رو اعصاب ...
29 آبان 1392

جمله ها و کلمه هایی که ارمیای دو ساله میگه

ایمیا بلد نیست(هر وقت ازت میخوام کاری بکنی فورا میگی ایمیابلد نیست!)   من تق تق میخوام(با تاکید رو میخوام مثل سلطان عمو امخ یا همون عمو پورنگ خودمون) نمیخوام ایمیا جیش کرد. نخن!(نکن) خراب شد اب گوزشت خورد.اب گوزشت میخوام.(اب گوشت) بابایی ماشین خراب شد!؟درست! شیکست شاهت(ساعت) شوآلات(شکلات) میی شم(مریضم)   دوبائه:دوباره. ایمیا مییش شد(مریض) از دست مامانی بگیر مامانی بیا. شبت(شربت) من اب میخوام ایمیا بو شد شننینه ها!:سنگینه آ.موقعی که ازت میخوام چیزی رو بلند کنی میگی حتی وقتی ماشینت رو میخوای بگیری میگی شننی نه ها! گود بای پاتی محمود:گود بای پارتی محمود ...
21 آبان 1392

یه روز قبل از جشن تولد و شب تولد

  عزیزم   تولدت مبارک. سلام  گل پسرم عزیزم تولدت شنبه  بود ولی چون عمه جون و خاله جون زهره  جشن عروسی دعوت بودن جشن تولدت رو انداختیم یکشنبه که همه باشن. و اما در شب تولد واقعی ت یه اتفاق نادری افتاد.چون چند روز سرما داشتی و تب .شربت سرماخوردگی و استامینوفن تاثیری نداشت .غروب رفتیم دکتر که گفتن گلو ت چرکی شده و کمی هم گوش هات درگیر شده .چندتا شربت داد و اومدیم خونه .شب شام هم نخوردی .اون روز فقط عصرونه کمی اب گوشت خوردی.دوباره یکی دوهفته ست که بد غذا شدی.خلاصه شام نخورده گرفتی خودت خوابیدی.چون اون روز خیلی بدقلقی کردی از شام نخوردنت ناراحت بودم و سرت داد زدم که کم کم خودت خوابت برد...تازه خوابت برده بود که...
13 آبان 1392

هوراااااااااااااااااااااااااا دومین سالگرد تولد ارمیا جون .بزن دست قشنگه رو.

  سلااااااااااااااااااااااااام بر گل پسر ٢ ساله ی خودم مامانی قربون غر زدنت های مداوم و مامانی مامانی گفتنت بره مامانی فدات شه که بعد دوسال همچنان بهش وابسته ای و خیلی ببخشید ها ولی از دستت هنوز wcهم نمیتونم برم و همچنان فقط مامانی!   مامانی ناز تو بخوره که صبح که بیدار شدی پشتت میخارید.در حال خاروندن پشتت میگی:مامانی ایمیا مییز(ارمیا مریض)کجات مریض شده عزیزم؟  ارمیا:پست   ارمیا تب داری؟ ارمیا :ایه. تب   ارمیا تولدت چند شنبه ست؟ -یه شنوه(یک شنبه) ارمیا مامانی دعوته؟ -ایه!مامانی دعوت. عزیزم یادت  میاد اون شب تنهایی تو اتاق عمل.ناامید و خسته و تنها .منتظر بو...
10 آبان 1392
1